شادروان دخیلآقا ناظرحضرتی (حضرتی) ازمتولّیان نجیب و بردبار امامزاده محمدهلال (ع) آران وبیدگل بود آنقدر آرام که حتی مورچهای از او نرنجید؛ پدرش (علیمتولّی) در یکی ازحجرههای بیرونی هشتی زیارت (روبروی میدان زیارت) زندگی میکرد ازاینرو دخیلآقا در زیارت بدنیا آمد و آرامگاهش هم آنجاست.
صدحیف که آن هشتی قدیمی راخراب کردند دخیلآقا بشدت مخالفت میکرد، میگفت این آثار باستانی را حفظ کنید و در دو طرف هشتی، دو درب بزرگ به صحن باز کنید…
قدیما بابایش چلیک بدست به درب خانهها میآمد و برای چراغ وچنبیل زیارت نفت جمع آوری میکرد میگفت الهی چراغ خانههایتان خاموش نَ بِ =نشود
دخیل آقا نفت را به فانوسهاییکه در داخل وبالای گلدستهها آویزان بود میریخت وغروب روشن میکرد ما سوسوی آنها را درمزرعهها و بام خانهها میدیدیم، راهنمای خوبی هم برای ساربانهای کویر بود.
زمان نوجوانی از پلههای داخلی و دوّار این گلدستهها بهبالا میرفتم و به یاد عموباقر میافتادم که به بالای گلدسته آمده بود و وقتی دور دستها را دیده بود فریاد زده بود اوووه چقدر دنیا بزرگه؛ تیرِ چوبی قطور وبلندی بطور عمودی در وسط گلدسته بود که میخهای کلفت وبلند، آجرها را به آن چوب کلاف کرده بود نمیدانم چوبِ به این بلندی وکلفتی را از کجا آورده بودند.
دخیلآقا سواد مکتبخانهای داشت ولی اهل مطالعه بود ومعلومات علمی وریاضی او عالی بود، به دانشآموزان تجدیدی که درهشتی یا حجرههای زیارت مشغول مطالعه بودند مجانی کمک میکرد.
مکتبخانهی کوچکی برای کلاس تقویتی یا تجدیدی در خانهاش هم داشت، من هم مدتی شرکت کردم، خانهای همسایه داری و بزرگ که درابتدای کوچهی بین میدان بزرگ وچهارسوق آران بود، اتاقی کوچک و همکف حیاط با سقفی پوششی وکوتاه وکاهگلی، گاهیبرق قطع میشد او با چراغ گردسوز به ما درس میداد، چقدر بردبار ومهربان بود! هیچگاه نهتنها ما را تنبیه نکرد بلکه با صدای بلند هم با ما حرف نزد.
بیش از۷۰ سال در خدمت امامزاده بود علاوه بر انواع خدمات، زیارتنامه هم میخواند، اگه زوّار هدیه یا پول زیادی به او میداد باوجودیکه خانوادهای عیالوار و آبرومند داشت مقداری از آنرا در داخل ضریح میریخت.
از این استاد خوب فرزندان مودب و خوبی هم بیادگار مانده، روح اموات اینخانواده شاد و تن بازماندگان بسلامت باد…